ميون چند تا اطاقک سوت و کور خسته و خاموش
يه نفر نشسته تنها انگاري شده فراموش
دو تا چشم بارونه نم نم ميزنه بروي گونه
چقدر اين دل غصه داره آخ فقط خدا ميدونه
لحظه ها آسه و آسه دست غم پاشونو بسته
صداي خرده جواهر يه نفر دلش شکسته
...
...
...
از توي همون اطاقک قاصدک خبر مياره
يه نفر داره ميميره تنها اين چه روزگاره
کي دلش اين همه سنگه که اونو گذاشته رفته
خيلي ساله خيلي وقته نه يکي دو روز و هفته
مگه رفته از تو يادش تنها همدمش تو بودي
کوه پر صبر و صميمي واسه گريه هاش تو بودي
توي اين روزا عزيزم منتظر باش بر مي گرده
کوره داغ جدايي ديگه خاموش و سرده
باز مياد پيشت گلِ تو سر بزير و پر خجالت
اما انقدر تو بزرگي نداري حتي شکايت!